چشم من همره بارون، بارید

ساخت وبلاگ
سلام لیلای من!

دلتنگی و دوریت این روزها بواسطه گریه و ناله امونم و برید. 

امروز دل و به دریا زدم به هوای روزای باتو بودن زیر بارون گفتم میام ببینمت.

تو مسیر از مترو تا پیش تو من و خیابون خیس، برگای خیس زیر پام، بوی بارون،, بوی علف، حسرت دستای گرم و مهربون تو، چتر کوچولوت که دوتایی  زیرش جا نمی شدیم و... بهونه شد تا چشمای منم با بارون بباره.

حیف این هوا نیست من و تو باهم نباشیم؟

حیف این برگای چنار خیس نیست من و تو از کنارشون رد نشیم؟

حیف این بارون نیست دستامون تو دست هم زیرش قدم بزنیم؟

زمزمه کنیم؛ بارون و دوست دارم هنوز. چون تو رو یادم میاره...

باهم دوتایی ابی بخونیم؛ تو از بطن کدوم رویا رسیدی که تا اسمت رو بردی شب جوون شد.

اون لحظه ای که اومدی رد شدی نیم نگاهت و بعد دوباره سرت و آوردی بالا و کامل نگاهم کردی همه دنیام رنگی شد و بعد اوج دلتنگی و حسرت نداشتنت. خودم به زور سر کلاس نگهداشتم تا مبادا اشکام ابروم و ببرن. به حدی محو تماشای تو یودم که  نفهمیدم کی کلاس تموم شد.

محو نگاه اون چشمای قشنگت که برات میخوندم توکه چشمات خیلی قشنگه رنگ چشمات خیلی عجیبه

گفتم ببینمت آروم بشم بدتد بی قرار شدم...

 

 

 

فقط به خاطر خودم...
ما را در سایت فقط به خاطر خودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8chovrashf بازدید : 145 تاريخ : شنبه 10 آذر 1397 ساعت: 23:43