درست وقتی ک فراموشت کرده بودم، باران گرفت، هوای خانه سنگین شد و زمان ایستاد.
تنهایی استخوانهایم را نرم کرده بود.
و تقویمِ نبودنت جمعه را فریاد میزد.
و اینگونه شد که قرنهاست، من هر هفته تلاش برای فراموش کردنت را از سر گرفتم.
و نشد، نتوانستم.
امّا......
خیالت راحت، سر قولم هستم و یک روز بالاخره یا جمعه را از تقویم بیرون میکشم، یا خودم را از زمین در هفته گردِ هجومِ خاطراتت.
برچسب : نویسنده : 8chovrashf بازدید : 104